صفحه اصلی در کشاکش سیاست و اجتماع فارس

در کشاکش سیاست و اجتماع فارس

در کشاکش سیاست و اجتماع فارس: گفت وگو  با خانم پروین ده بزرگی درباره طایفه ده بزرگی، زندگی و خدمات علی اکبر ده بزرگی معروف به خردل، مجیدی کرائی / سعیدی سیرجانی / ابوالحسن رضوی / نیر شیرازی / پروفسور ادوارد براون انگلیسی / محمد حسین رکن زاده آدمیت / محمد مهدی مرادی خلج / حسن قشقائی درباره طایفه ده بزرگی و علی اکبر ده بزرگی (خردل) ملقب به بهادراعظم.

طایفه ده بزرگی در حدود دویست سال قبل تا کنون همواره در صحنه سیاسی و اجتماعی شهر شیراز مطرح بوده است . لذا (تاریخ، فرهنگ و مردم و  سران این خانوار نقش خاص و ویژه ای در رویدادهای مختلف این شهر داشته است. این طایفه از لرتباران بخش باشت در استان کهگیلویه و بویر احمد است که در طی حوادثی به دستور نادر شاه به شیراز تبعید شدند و در دامنه کوه های سعدی (فهندژ یا کهندژ) متوطن گشتند.

کریم خان زند به سبب خدمات و مهمان نوازی طایفه ده بزرگی از سپاهیانش به هنگام گرفتن شهر شیراز ،دروازه اصفهان و زمین های اطراف آن را به ایل ده بزرگی واگذار کرد و آنان از دامنه کوه سعدی به شهر آمده و در آنجا ساکن شدند. کریم خان بخشی از کلانتری شهر شیراز را به ایشان می سپارد و از افراد طایفه در سپاه خان زند به عنوان سپاهپگری استفاده می شود. این طایفه همواره دارای مردانی دلیر و شجاع بوده، به طوری که حاکمان فارس ناگزیر بودند که در کارهای حکومتی از آنان بهره بگیرند. در این راستان نام و نشانی از بزرگان ده بزرگی می بینم که در کتب و نشریات تاریخی و همچنین معاصر شهر شیراز نگارش یافته است.

تاریخچه طایفه ده بزرگی

زادگاه طایفه ده بزرگی روستای ده بزرگ (باشت) از شهرهای کهگیلویه و بویراحمد است. این روستا در شمال شهر باشت زیر کوه های مرتفع منطقه و در سراشیبی کم زاویه کوه واقع شده است که دارای زیبایی بسیاری به سبک روستای معروف ماسوله با ساختارهای خود می باشد. این منطقه در میان دشت و رشته کوه های بزرگ و کوچک و رودخانه و چشمه های پر آب و جوشان قرار گرفته است. به طوری که سرسبزی و خرمی آنها در چهار فصل سال مشاهده می شود.

روستای ده بزرگی قدمتی 2000 ساله دارد. مردم این روستا از تیره های عشایر باشت و باوی بودند که هر دو تیره ایرانی تبار هستند. از بزرگان و سران این تیره ها تا زمان شاهان صفوی نام و نشانی در دست نیست. اما در روزگاری که سلطنت صفویان به دست افغان ها برچیده شد، به افرادی به نام شیخ محمد هاشم و جان محمد خان ده بزرگی بر می خوریم که به هواداری محمد بلوچ فرمانروای یاغی و سرکش کهگیلویه و بویر احمد که ادعای حکومت جنوب داشته است برخاسته بودند و با لشکریان نادرشاه افشار درگیر شدند.

در این جنگ شیخ محمد باوی و جان محمد خان ده بزرگی به نادرشاه حمله کردند و ضربه ای با شمشیر به کتف شاه می زنند و سپس فرار می کنند . سپاهیان نادرشاه آنان را دنبال نموده و چون از دسترس بیرون رفته بودند، آنها هم به روستای ده بزرگ تاختند و آن را به آتش کشیده و مردمش را کشتند که به انگیزه این کشتار وحشتناک ، جان محمد خان ده بزرگی و شیخ محمد هاشم باوی ناگزیر تسلیم شدند.

اما نادر شاه گناه مردمان آنجا را نبخشوده و ایل ده بزرگی را به زور به شیراز کوچ داد و آنان را در دامنه رشته کوه کهندژ (فهندژ) آرامگاه سعدی جای دادند . این واقعه به سال 1160 هجری قمری اتفاق افتاده است. یعنی 278 سال قبل ایل ده بزرگی به شیراز کوچ داده شدند.

نقش ده بزرگی ها در فتح شیراز

با نگرش به ماندگاری مردم ده بزرگی در شیراز و پیشامدها و دگرگونی هایی که در فارس پیش آمد، این تیره و بزرگان آنان نقش آفرین صحنه های سیاسی بسیاری بوده اند، به ویژه در جنگ کریم خان زند با صالح خان بیات حاکم فارس و دست نشانده آزاد خان افغان که وی چند سال حکومت شیراز را به دست داشته بود. کریم خان زند پس از نادرشاه افشار درصدد کسب قدرت برآمد. اویکی از فرماندهان لشکر نادرشاه بود که توانست پیروزی های متعددی کسب کند و تقریبا سرتاسر ایران غیر از خراسان را به زیر سلطه خود درآورد.

کریم خان سپاهی بزرگ از سران ایل ممسنی ، کهگیلویه و خشت و دشتی و دشتستان گردآوری کرد و سپس راهی شیراز شد و در دامنه کوه کهندژ سعدی که جایگاه مردم ده بزرگی بود فرود آمد و آن جایگاه را پایگاه لشکر خویش برای تاختن به شهر شیراز برگزید. لشکر کریم خان زند که به انگیزه جنگ های مداوم دچار کم خوارباری و آذوقه شده بودند، چون به میان ایل ده بزرگی فرود آمدند، هر یک بنا بر سنت وابستگی ایلی در خانه های ده بزرگی ها که شاخه ای از لرهای کهگیلویه و بویراحمد بودند، جای گرفتند و مردم ده بزرگی از آنان جانانه پذیرایی کردند. این خبر را به کریم خان زند رساندند و خان زند با خوشحالی و شادمانی قول پاداش را به ده بزرگی ها داد و گفت اگر موفق به فتح شیراز شدم خدمات و مهمان نوازی شما را جبران خواهم کرد.

سپاه کریم خان زند از چهار طرف به شهر شیراز تاخت و دروازه های شهر یکی پس از دیگری را گشود و ارگ شیراز که جایگاه صالح خان بیات بود را به دست گرفت. صالح خان اسیر شد و او را نزد کریم خان زند آوردند و زندانی کردند و سپس کریم خان به سراغ ده بزرگی ها رفت و به جبران مهمان نوازی و محبت آن ها نسبت به لشکریانش، دستور داد که بخشی از کلانتری شهر شیراز را به ایشان بسپارند و همچنین دروازه اصفهان و زمین های اطراف آن را به ایل ده بزرگی واگذار کرد تا از دامنه کوه کهندژ (فهندژ) سعدی به شهر آمده و در سپاه خان زند به سپاهی گری بپر دازند. از آن تاریخ مردم ده بزرگی در دروازه اصفهان ساکن شده اند. در کتاب فارسنامه ناصری درباره کوچ ده بزرگی آمده است روستای ده بزرگ سه فرسخ و نیم در شمال باشت است که از سال 1235 هجری قمری مردمان آن به تدریج به شیراز آمده و در دروازه اصفهان متوطن گشتند. نزدیک به صد و پنجاه خانوار شدند و اکنون قریه معتبری از محلات شیراز شده که به آن ده بزرگ می گویند.

ده بزرگی ها پس از اینکه کریم خان زند به پادشاهی رسید و شهر شیراز را پایتخت خویش قرار داد، نقشی ارزنده و کارساز در شیراز داشته اند. از جمله کلانتری بخشی از شهر شیراز که به محمد علی خان ده بزرگی سپرده شد و نسل اندر نسل ادامه یافت.

از چگونگی سرگذشت بزرگان ده بزرگی که بخشی از محلات شیراز به ویژه دروازه اصفهان را در دست داشتند و دارای جمعیتی برابر یک هزار نفر بودند، که با توجه به اینکه مردانی دلیر داشتند، حاکمان فارس را مجبور می کردند که در کارهای حکومتی از آنان بهره گیرند.

ده بزرگی ها در دستگاه حاکمان ، مورد نیاز دولتیان بوده اند که در این راستا نام و نشانی از بزرگان ده بزرگی می بینیم که در تواریخ شهر شیراز نگارش یافته است.

کلانتران طایفه ده بزرگی

به سال های 1280 تا 1310 هجری قمری علی غلامعلی معروف به (شرو) کلانتر ده بزرگی ها بود که سال ها سرسختانه در برابر بیدادگری های خاندان حاکم ایستادگی کرد. با نگرش به اینکه علی شرو مردی بی باک بود، کسانی که از بیدادگری های حاکم وقت به ستوه آمده بودند در اطراف او جمع شده و او را در براندازی حکومت پشتیبانی کردند. این شخص مانع از گرفتن مالیات های ظالمانه از مردم می شود. از جمله مقداری از این پول ها را که قرار بود از شیراز خارج شده و به تهران برود از ماموران مالیات پس گرفته و آنها را بین مردم تقسیم کرده بود. به همین سبب حاکم تازه وارد فارس،شاهزاده رکن الدوله ، این شخص را که دردسرهای زیادی برای حکومت ایجاد کرده بود مورد پیگیری قرار می دهد و او ناگزیر به پناهنده شدن به خانه آقا میرزا هدایت الله شیرازی امام جماعت یکی از محلات شیراز می شود و نزدیک به سه ماه در خانه آقا میرزا هدایت الله بست می نشیند. تا اینکه قوام الملک ( از حکومت های قبلی فارس) بالطایف الحیل و سوگند دروغ او را از خانه امام جماعت بیرون می آورد و به دست حکومت می دهد. سرکار والا رکن الدوله حکم کردند، سر او را بریدند و شقه اش کردند و در دروازه اصفهان و در دروازه قصابخانه به دار آویختند. آقا میرزا هدایت هم با تغیر و قهر به حافظیه می رود که از آنجا عازم کربلا شود و حکومت هم ابدا اعتنایی به ایشان نکرد و گفتند هر که هر جا می خواهد برود.

آنچه از نوشته ها و گزارش های خفیه نویسان  انگلیسی در سال های 1312-1310 قمری به دست می آید این است که ، میان حکومت های فارس که از تهران به شیراز می آمدند از جمله معتمد دیوان و نظام السلطنه مافی اختلافاتی بین این دو والی پیش آمده بود، به گونه ای که دسته ای از شیرازیان از علمای شهر که خواهان مشروطیت بودند، هواداری نموده و دسته ای دیگر از شیرازیان از خاندان قوام الملک مانند محمدرضا خان و نصیرالملک ، به هواداری برخاسته بودند، با نگرشی که به دشمنی دیرینه ای که میان ده بزرگی ها و قوامی ها وجود داشته، علی شرو به علمای شهر پیوسته تا بتواند دشمن خانواده های خود را از میان بردارد و او را از مقام بیگلربیگی فارس برکنار سازد که در این راستا خود را چنانچه در زیر می نگریم به علمای شهر شیراز به ویژه آقا میرزا هدایت الله و حاج سید علی اکبر شیرازی که هر دو از روحانیون به نام شیراز بودند نزدیک نمود، تا زمینه بر کناری قوام الملک را فراهم آورد.

هر دو این روحانیون هر روز بالای منبر از ظلم و بی عدالتی خاندان قوام الملک می گفتند. علی شرو با بهره گیری از پیشامدهای سیاسی آن زمان خود را در آغاز به معتمد دیوان نزدیک نمود و سپس نظام السلطنه مافی پیوست، تا بتواند بازخواست بیدادگری های خاندان قوام را نسبت به ده بزرگی ها باز ستاند، که در این راستا خود فدای اتهام و تهمت های ناروا از طریق قوامی ها شد. به طوری که با تحریک و دشمنی آنها او را گردن زدند و شقه اش کردند.

قبل از اینکه او را بکشند همسرش به نام خیری به دیدنش رفته بود، علی به او گفت که خواب دیدم پیراهن سفیدی به تنم کرده اند، حتما مرا می کشند، این ها نمی خواهند که نسلی از ما باقی بماند، بنابراین فرزندم علی اکبر (خردل/ به گویش لری به معنی کوچکم) را با سایر فرزندان و طایفه ام بردار و از شیراز برو تا این حکومت برود. که البته همین طور شد، خیری با فرزندان و سایر اعضای خانوده و طایفه ده بزرگی از بیم اسارت و کشته شدن به روستای چوگیا که مردمانش نیز لرتبار بودند رفته و در آنجا پنهان شدند. تمام اموال و دارائی های علی شرو، به دستور قوام به تاراج رفته و املاک او ضبط شده بود. چند سال بعد همسر علی شرو نزد قوام الملک رفت و از او خواست که دارائی تاراج شده اش را به او بازگرداند و یا به پسر او علی اکبر (خردل) کاری بسپارد تا زندگی خود را سرو سامان بخشد. اما قوام الملک به ایشان گفت که اموال او پس داده نخواهد شد و پسرت می تواند در دستگاه او به فرمانبری بپردازد، که این سخن بر خیری گران آمد و به پسر شانزده ساله خود گفت باید هر راهی که باشد بازخواست خون پدرت را از قوام الملک بگیرد. چند نفر از تاجران شیراز و همین طور کشاورزانی که در مزارع علی شرو کار می کردند، کمک های قابل توجهی به آنها نمودند و اکبر خردل با این پول ها و کمک های طایفه اش ده بزرگی ها و همدستان پدرش، توانست خاندان ده بزرگی را به دور خود گردآوری نماید. در این مورد هم بسیار موفق عمل کرد به طوری که خود و طایفه و خانواده اش یکه تاز سیاست شهر شیراز شدند و با بهره گیری از نهضت مشروطه خواهی مردم فارس، خاندان قوام را از پهنه سیاست دور ساختند و برای خود نامی بلند به دست آوردند که نمونه ای از آنها در کتاب های وقایع اتفاقیه و انقلاب ایران بیان شده است.

رضوی می نویسد: مردهای ده بزرگی اغلب به کارهائی از قبیل زراعت دور شهر یا گله داری و عده ای هم با تفنگ سر و کار داشتند. از میان این گروه مردی پا گرفته بود که بسیار متهور و رشید و بی باک بود و در تیراندازی و چابک سواری مهارت داشت و با آنکه درس نخوانده و از سواد بهره نداشت به واسطه استعداد ذاتی مطالب را خوب درک می کرد و با بی باکی به همان زبان عامیانه معمولی مردم شیراز حرف های خود را می گفت و در جمعیت ها و حوزه هایی که در اول مشروطیت در شیراز تشکیل می شدند شرکت کرده و خطابه هایی بر ضد مستبدان و اطرافیان محمد علی شاه قاجاره بیان می کرد. به واسطه بی باکی و دارا بودن شجاعت ذاتی و مورد احتیاج مشروطه طلبان و مردمانی که داعیه هایی داشتند، مورد توجه قرار می گرفت و با جلب نظر و رعایت تمایلاتش او را جزء یاران و مددکاران خودشان قرار می دادند و با این مقدمات کم کم با همان صفات و مزایا در میان مردم شهر و خارج از شیراز و فارس هم شهرتی به هم زد و برای خودش احترامی فراهم نمود که برای رعایت خاطرش لیدرهای انقلاب بذل ساعی می کردند.

همین نویسنده می افزاید بعد از عزیمت نظام السلطنه مافی و تخلیه شیراز از افراد قشقائی، شهر به تمامی در اختیار تفنگ داران وابسته به قوام و افراد ایلات خمسه قرار گرفت که تا حدی هم مشغول تصفیه حساب با مخالفین خود شدند. همسر قوام سواران ایلات خمسه و سوارهای اختصاصی خودشان را با  اسب معروف و مخصوص قوام الملک به قونسول خانه انگلیس فرستاد تا حبیب الله خان قوام الملک را بعد از سه ماه که در قونسول خانه انگلیس پناهنده شده بود با عزت و حشمت به منزل برگردانند. سواران ایلی با کلانتران خود و سوارهای اختصاصی هم همراه سرکرده های خودشان با لباس های آراسته و زین و برگ های منظم، چند ساعت بعدازظهر، درب قونسول خانه حضور یافتند، و اعضای قونسول گری و شخص قونسول هم تا درب خیابان او را بدرقه کردند و سربازان هندی هم که گارد قونسول گری را تشکیل می دادند، هنگام سواری او، احترامات نظامی به عمل می آوردند و یا این جلوه و شکوه ، نام برده سوار گشته، عازم خانه و منزل خود می شود، ولی این حشمت و جلال چندان طول نکشید، زیرا پس از رسیدن قوام و همراهان به رودخانه خشک شمال شیراز ، صفیر گلوله های که اسب سواری قوام را مستقیماً هدف قرار داده، بلند می شود که در این میان نظم و ترتیب سواران به هم می خود و هر کسی به طرفی اسب خود را می تازاند. قوام و همراهان هم راه را عوض می کنند و به طرف دامنه های کوه تاخت می نمایند که در آن جانیز از شلیک گلوله ها محفوظ نمانده و اسب سواری قوام به وسیله گلوله از پا در می آید و آن کسی که سوار آن اسب شده بود ، کشته می شود که از قرار اطلاع این شخص درویش علی خان توللی بوده است.

البته هدف حمله کنندگان، همان اسب بوده و گمان کرده بودند که شخص حبیب الله خان قوام همان است که بر آن اسب سوار و هدف گلوله ایشان است. ولی آن کسی که در آن روز اسب اختصاصی قوام را سوار شد، خود او نبود و او یا به جهت احتیاط و یا به علت دیگر سوار اسب دیگری می شود و اسب خودش را به سواری که اسب را آورده بود ، می دهد، که همراه جماعت به خانه برسند و در این گیر و دار همان سوار به جای قوام هدف تیر بلا گشته و خود او و اسب اختصاصی قوام هر دو کشته می شوند. ولی قوام و همراهان از دامنه کوه به زیر باغ دلگشا و اراضی اطراف می آید و با تاخت به جانب منزل می رود و ترسناک به منزل می رسد تا تکلیف آنان را که تیراندازی کرده اند پس از شناسایی معلوم کنند. اما تیراندازها پس از آنکه عمل خود را انجام می دهند ، بلافاصله سوار شده و با تاخت از شهر دور می شوند که وقتی مامورین قوام می رسند، آنان فرسخ ها از شهر دور گشته و گویا نزد ایلخان صولت الدوله می روند. در این جا لازم است افرادی را معرفی کرد که این اقدام جسورانه و متهورانه را انجام داده اند تا معلوم شود چه کسی بودند و چرا و چگونه دست به این اقدام زدند. این شخص علی اکبر نام داشت که پدرش به گویش لری به او لقب خردل (یعنی کوچکم) داده بود و چون نام فامیلی دایر نشده بود با این نام بین مردم شناخته شده بود. بعدها بعد از کسب موقعیت مخصوص از او به  نام مشهدی علی اکبر ده بزرگی نام می بردند ولی در غیاب اوگه گاه کلمه خردل هم اضافه می شد . آنچه به خاطر دارم یعنی از بزرگ ترها شنیدم پدرش هم غلامعلی شرو (نام یکی از شهرهای منطقه لرستان) نامیده می شد و به واسطه ماجراجوهائی که از او بروز کرده بود، در زمان یکی از حکمرانان قاجار (علاء الدوله) برای مجازاتش او را کشته اند و بدنش را به اصطلاح محلی شقه کرده بودند و هر شقه آن را در یکی از دروازه ها آویزان کرده تا عبرت ناظرین شود. همین نویسنده می افزاید در اواخر سال 1329 قمری خردل از شهرت کافی برخوردار بوده و در رشادت و تهور نامی بوده و در جنگ نظام السلطنه و گیرو دار مخالفت قوامی ها با والی (نظام السلطنه مافی) و قشقائی ها او از اشخاصی بود که به مخالفت قوام برخاسته و به موافقت با والی و قشقائی ها اقدامات موثری کرده بود . صولت الدوله هم که او را شخصاً می شناخت و از بی باکی او با خبر بود وجود او را در میان یاران و کسان والی و خودش مغتنم شمرده و این همکاری تا هنگام عزل والی و وقتی که سردار عشایر ناگزیر به ترک شیراز شد ادامه داشت. روزی که بنا بود قوام الملک به منزل برود با دو و سه نفر از یاران خود گفت و گو کرده بودند که البته قوام الملک که فتح کرده و فعلاً فارس مدار است، از ما نخواهد گذشت و به هر قیمتی است وسایل دستگیری و اعدام ما را فراهم خواهد ساخت پس بنابراین خطر ما شدید و قطعی است و راه علاجی هم برای خود نمی شناسیم، پس چه بهتر ما که الان در خطریم و هر ساعت ممکن است افرادی را برای دستگیری و کشتار ما گسیل دارند، اینک که آنها در نهایت اطمینان و غروری که از فتح و پیشرفت برای آن ها حاصل شده به جانب منزل می روند و دشمن توانایی برای خود سراغ ندارند . پیش دستی کنیم و دشمن جان و زندگی خودمان را از میان ببریم. اگر توفیق حاصل کنیم علاوه بر اینکه فعلاً از شرعظیمی خلاص یافته مورد تحسین و حمایت ایلخانی و دار و دسته نظام السلطنه خواهیم بود، امید آن هست که مورد عفو قرار بگیریم و به زندگی عادی خود برگردیم . اگر هم در این راه کشته شویم با آبرو کشته شده و تن به مذلت و خواری نداده ایم.  رای زدن و مشورت با مصمم می شوند که از غفلت مخالفین استفاده کنند و به عنوان تحصن یا استتار به صحن و حرم علی بن حمزه جای گزین شوند و از گل دسته امام زاده استفاده کنند که قوام و همراهانش از هر طرف که بخواهند به منزل برسند بتوانند او را هدف قرار داده و از میان بردارند و چنانچه ذکر شده به نیت خود جامه عمل پوشاندند، چیزی که بود، احتیاط قوام و با تقدیر آسمانی موجب گردید سواری که گلوله به او اصابت کرده و تلف گردید، قوام نبود و تنها اسب معروف او و سوارش کشته شدند و خردل و همراهان (او) هم بلافاصله از شلوغی و آشفتگی که در کار آمد و تفرقه ای که مابین قوام الملک و سوارانش ایجاد شده بود استفاده کرده اند و بر اسب های خود سوار و راه صحرا در پیش گرفتند و رفتند که به اردوی صولت الدوله ملحق شوند و مدت زمانی در خارج شیراز به سر بردند و بالاخره هم با واسطه و وسیله ها، شرایط و چشم پوشی از رفتار و کردارشان فراهم گردید و توانسته بار دیگر به خانه و زندگی برسند.

عبدالرسول نیر شیرازی می نویسد علی اکبر خردل در حزب دمکرات فارس ،ایفای نقش می کرد.

علی اکبر خردل لقب کلانتر را از والیان فارس دریافت کرد، عبدالحسین میرزا فرمانفرها هم نشان بهادر اعظم (شجاع بزرگ) را به ایشان داده بود. او در روزگار کلانتری خود برای مردم شیراز، خدمت ارزنده ای انجام داده از جمله نگهداری از راه های کاروان رو فارس، که در آن راه ها ناامنی و دزدی و غارت اموال مردم بسیار پیش می آمد و نامبرده توانست با تفنگچیان طایفه ده بزرگی که مجهز به مهمات و اسلحه های زمان خود بودند ، امنیت رفت و آمد در این خطوط برقرار سازد.

پروفسور ادوارد براون انگلیسی می نویسد در سال 1297 خورشیدی از هندوستان به شیراز می آمدم در اینجا با علی اکبر (خردل) آشنا شدم مردی جا افتاده، پخته و بسیار کاردان بود و سرکردگی گارد اداره دارایی با او بود، اختلافات شدید هم با خاندان قوام داشت. او بسیار آبرومندانه زندگی می کرد.

مجیدی کرائی می نویسد روزی حبیب الله خان قوام با یک اسکورت از سواران کنسول خانه انگلیس بیرون آمده و به سمت عمارت خویش می رفت، مرحوم علی اکبر که جوانی دلاور و در تیراندازی مهارت خاصی داشت، از برج خانه اش واقع در ده بزرگی کنار دروازه اصفهان، شخص قوام را در فاصله پانصد متری شمال شهر در دروازه سعدی نشانه می گیرد و به طرف او تیر می اندازد، اسب سفید قوام سرنگون می گردد و سوار آن کشته می شود. اسکورت هم از هم می پاشد و همه به تاخت می گریزند. ولی از قرار اطلاع قوام قبلاً احساس خطر کرده و اسب سیاه نوکر خود را سوار شده بود، که در این میان فرد دیگری به جای قوام کشته می شود.دراین مورد هم محمد صادق میرزا ابو القاسمی به نقل از شرح حال سید شرفه در وقایع مشروطه در سفر نامه مجهول می نویسد : قوام الملک به قونسولگری انگلیس پناهنده شده بود و اهالی شهر رفته بودند و آن ها برای آوردن قوام الملک که با احترام به منزل برود در میان اهالی شهر بعضی با او عداوت داشته و بعضی هم به استقبال او رفته و جلویش اسب بازی می کردند تا اینکه می رسند به محله ده بزرگی که بیرون دروازه اصفهان است در این میان نایب علی اکبر معروف به خردل ده بزرگی که طرف قوام بود پشت بام و گلدسته های علی ابن حمزه را سنگر گرفته بود به جهت حفظ خود و طایفه ده بزرگی زیرا اعراب بهارلو که تحت فرمان قوام بودند ده بزرگی را غارت کرده و گوسفندان و گاو ها و شترها را می برند .بعضی از سادات ده بزرگی و زن ها با قران می روند و التماس می کنند ولی آن ها قبول نکرده و مشغول دزدی و چپاول اموال ده بزرگی می شوند که در این میان یک مرتبه از سنگر های علی اکبر خردل شلیک گلوله بلند می شود و تعدادزیادی از مهاجمان مثل برگ خزان از درخت می ریزند و نزدیک بیست نفر از اعراب بهارلو کشته می شوند و یک نفر هم از جلو داران قوام الملک کشته می شود ولی خود قوام الملک از این مهلکه جان به در می برد .

زندگی علی اکبر خان کلانتر پرماجرا و آکنده از فراز و نشیب های فراوانی بوده است . چه ایشان با دلیری و مردانگی می خواستند درخت کهن حکومتی خاندان قوام را که در فارس ریشه دوانده بود بخشکانند و در این راستا توانست که پیروزی هایی بدست آورد. مرحوم علی اکبر در برابر سپاهی که قوام الملک از ایل خمسه برای سرکوب و تاراج مردم ده بزرگی فرستاده بود، دلیری های زیادی از خود نشان داد و در این جنگ و حمله که ده ها عشایر جنگی به طایفه ده بزرگی تاختند تا آنها را چپاول نمایند ، همین کلانتر با مردم ده بزرگی چنان در برابر تازش عشایر ایستادند که آنان با دادن کشته های بسیاری پس نشستند، چه اینکه علی اکبرخان در یکی از گلدسته های امام زاده علی بن حمزه جایی گرفته و به تنهایی سواران عشایر ایل خمسه را یکی پس از دیگری از پشت زین به زمین می افکند، تا اینکه آنها دست از جنگ کشیده و همه گریختند . از دیگر ماجراهای دوران جوانی کلانتر یکی این بوده که وی در هنگامی که قوام الملک بر اریکه قدرت سوار بود، گمرک شهر شیراز را که در آن مال التجاره بسیاری انبار شده بود با کمک تفنگچیان ده بزرگی تصرف کرد و برای قوام الملک پیغام فرستاد، که به تاوان غارت اموال پدرم که به دستور شما غارت شد، اگر اموال را پس ندهی، همه این مال التجاره را می سوزانیم ، به طوری که این تهدید موثر افتاد و قوام اموال پدری ایشان را به گونه نقد پرداخت نموده و ایشان از گمرک شیراز بیرون آمد.

همین اکبر خردل کلانتر را می بینم که در دوران جنگ انگلیس ها با ایرانیان که در بوشهر پیش آمده و علمای شیراز حکم بر جهاد علیه انگلیس ها را داده بودند، وی با مردم ده بزرگی همراه علمای شیراز از جمله آقای شیخ جعفر محلاتی برای جنگ با انگلیسی ها به شهر برازجان رفته است.

رکن زاده آدمیت در این باره می نویسد مشهدی علی اکبر ده بزرگی مشهور به خردل و حسین قنبر مشکی (از داش های محله درب شاهزاده) و عده زیاد دیگری داوطلب حرکت شده و پیشاهنگ قوم خویش گشتند. همین نویسنده در کتاب خود می افزاید دسته ای از مجاهدین که پانصد نفر بودند به سرکردگی مشهدی علی اکبر خردل و سایر بزرگان طایفه ده بزرگی از جمله حیدرجان محمد به منظور جنگ با انگلیسی ها بعد از اینکه سه روز در باغ جهان نما توقف کرده اند توسط شیرازیان تا چنار راهدار بدرقه شده اند و از آنجا عازم برازجان گردیدند.

در این جنگ که پیرامون شهر بوشهر روی داد، علی اکبر کلانتر در گردآوری سپاه برای جنگ با انگلیس ها نقش بزرگی ایفا نموده که باعث افتخار تاریخ قومی مردم شیراز می باشد.

عبدالرسول نیر شیرازی می نویسد اکبر خردل همیشه در حرکت های مردمی و رشادت در مسائل ملی ایفای نقش می کرده، چنان که در عزیمت شیخ جعفر محلاتی به بوشهر در جنگ جهانی اول به منظور مقابله با انگلیس ها در صف اول داوطلبین قرار داشت.

سید عبدالحسین رضوی می نویسد یکی از مجتهدین با تقوا و بزرگ شیراز به نام آقای شیخ محمد جعفر محلاتی که از وجاهت عمومی برخوردار و به علم و تقوا موصوف بود، داوطلب شد که برای حمایت دشستانی ها و شرکت در دفاع از مملکت اسلامی رهسپار جبهه جنگ یعنی برازجان که مرکز اجتماع خوانین دشتی و دشستان می بود، بشود. عده ای هم در تحت سرپرستی مرحوم علی اکبر خردل که بهادر اعظم لقب یافته بود و اسد خان فیلی آماده شرکت در جنگ و مهیای حرکت به برازجان شدند. چندین چادر و خیمه در جلو باغ جهان نما زده بودند و به همه شهر اطلاع داده بودند که برای بدرقه مجاهدین شرکت کنند.

علی اکبر خردل، به کشف حجاب دوره رضاخانی هم اعتراض کرده و در محافل و مجالس انتقادات زیادی به حکومت رضا شاه می کند و در جواب دعوتنامه ای که از استانداری وقت به منظور شرکت در جلسه ، ( همراه با همسر بدون حجاب) ، دریافت می کند ناسزاهای فراوانی می دهد و درگیری های لفظی ایجاد می کند، که اگر ادامه می یافت باعث شلوغی و آشوب در شهر می گردید، به همین جهت بی سر و صدا و محرمانه او را به منزل یکی از مالکین اطراف شیراز دعوت کردند و به غذایش سم زده و او را مسموم کردند نامبرده به سال 1315 هجری شمسی در سن 54 سالگی در شیراز فوت کرد.

از علی اکبر خردل یک فرزند پسر به نام محمدعلی (شاپور) باقی ماند که او نیز در جوانی در گذشت . از ایشان دختری به نام بانو مهناز ده بزرگی است که در تهران ساکن هستند. مرحوم کلانتر دو خواهر به نام های ماه گل ( مادربزرگ اینجانب پروین ده بزرگی) و سوگل داشت که همواره آن ها را در مبارزات و مجاهدت ها در کنار برادر خود بودند، شیرازی های شوخ طبع هم شعری برای کلانتر در این مورد ساخته بودند.

کلانتر، کلانتر، سوگل و ماه گلت کجان، کلانتر توپ شر بنرت کجان، کلانتر مرحوم کربلائی محمد خان ده بزرگی، کرامت الله قلان  و نصرت اله خان (توحیدی ده بزرگی) خواهر زاده های کلانتر بودند.

بعد از فوت علی اکبر (خردل) مرحوم کربلائی محمد خان ده بزرگی، خواهر زاده ایشان جانشین وی  گردید و لقب کلانتر ده بزرگی به ایشان داده شد.